تو کیستی . . . .
کیستی که من اینگونه به اعتماد نام خود را با تو میگوییم
کلید خانه ام را در دستت میگذارم
نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و بر زانوی تو اینچنین ارام به خواب میروم
کیستی که من اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ میکنم
“شاملو”
لبخندهایمان هم نقاشی است
حواست باشد
گریه کنی خنده هایت پاک می شوند.

برچسبها: